یکی از پیامبران ویارانش به طلب باران از شهر خارج شدند در آنجا پیامبر فرمود: هر کس از شما گناهی انجام داده به شهر بازگردد! پس همه ی مردم به غیر از یک نفر مراجعت کردند!
پیامبر از او پرسید: آیا تو گناهی مرتکب نشده ای؟ پاسخ داد چیزی به خاطر ندارم.جز اینکه روزی به نماز ایستاده بودم که زنی از مقابلم رد شد من به او نگاه کرده وچشمم به سوی او چرخید پس همین که او رفت...
انگشت خود را داخل چشمم کرده آن را بیرون آوردم و به همانطرف که زن رفته بود پرتاب کردم!!!
حضرت فرمود:دعا کن من آمین می گویم.او دعا کرد و باران بارید.
تأمل نما ای عزیز. نماز حقیقت است و واقعیت.
نماز خشوع است و مراقبت.
نماز در محضر خداوند عالمیان بودن است
و آن را نباید دست کم گرفت.آیا ما جلوی یک مسئول بلند مرتبه جرأت می نماییم تکان بخوریم؟
ویا به اینطرف وآن طرف نگاه کنیم؟